The Cuban government of Raul Castro has criticised Donald Trump's "hostile rhetoric" in announcing new restrictions on US ties to the country, but repeated its willingness to hold "respectful dialogue" with Washington.
مهندسان موسسه فناوری ماساچوست یک باتری ساختند که نیرویش را از آب دریا تامین میکند.
هر زمان صحبت از طراحی های اداری می شود ، همه به یاد رنگهای قهوه ای ، کرم و مشکی می افتند با همان مبلمان های منضبط و حال و هوای خشک. اغلب طراحان داخلی اینگونه فضاها نیز ، در تلاشند از این معیار دور نشوند و در طول طراحی آن را حفظ می نمایند.طراحی چهارچوب دارد، اما خلاقیت در آن سقفی ندارد. دست و پای خود را در طراحی نبندید.ذهن خود را رها کنید.خودتان را در فضایی که می خواهید طراحی کنید قرار دهید. نیازهای شما چیست ؟چگونه عملکرد بهتری درآن فضا خواهید داشت؟چه رنگی به شما پویش بالاتری میدهد؟فعالیت های شما در چه بستر حرکتی روان تر خواهد بود؟ کمی ساختار شکنی بد نیست،البته فراموش نکنید این پرواز دادن ذهن ، شما را از کاربری اصلی فضا دور نسازد. ذهن معمارانه خود را تربیت کنید در حیطه ایی که شما برایش تعریف می کنید قدم بزند و خلق کند. برای درک بهتر این مطلب تصاویر قبل و بعد از طراحی یک فضای اداری را مشاهده نمایید تا دریابید چگونه خلاقیت در استفاده از رنگ سبز و بافت چوب، یک فضای قدیمی و سرد را به دفتر کار گرم و دلپذیری بدل نموده
دیدن عمر دقایق بــ ـی حضور بودن تــ ـو،
کاشکی چشماتو میداشتم،
کاشکی دستات مال من بود،
نفس های بی دریغت توی گوشم تا ابد بود!
اما انگاری محـ ـاله...
لمس احساس نگاهت
دیدن خورشـــید چشمات
یه ســــــــــرابه . . .
یه ســـــــــــــرابه . . .
رفتی و دلتنگی مونده چشم به راه رد پاهات
آره بغض توی سینه میمونه تا ناکجاهـــا . . .
اینه فرجام یه عــــ ــاشـ ـــق!
انتــ ــظــ ـــار ...
بغــ ــض دقایــ ـــق...
پاییز اصلا زمان خوبی واسه درس خوندن نیست ،زمستون که دیگه بدتر خدا به داد من برسه امسال!
چقد امروز شبیه جمعه اس انگار تو زمان گم شم،خیلی وقته صبح خونه نبودم. امروز اصلا حال سرکار رفتن نداشتم خواستم واسه خودم باشم،
فارغ از دغدغه های دنیا و آدم هاش ...
مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود.
استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست.
مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است.
به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟
استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین را داخل نهر آب انداخت و
گفت: به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد و با آن می رود.
سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت.
سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت.
استاد گفت: این سنگ را هم که دیدی.
به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد.
حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را!?
مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت:
اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم
استاد لبخندی زد و گفت: پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟
اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده
استاد این را گفت و بلند شد تا برود.
مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید
و از جا برخاست ومسافتی با استاد همراه شد.
چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی
مرد جوان از استاد پرسید:
شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید
یا آرامش برگ را؟
استاد لبخندی زد و گفت:
من تمام زندگی خودم را با اطمینان به خالق رودخانه
هستی و به جریان زندگی سپرده ام
و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم
که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد
از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمیشوم
و من آرامش برگ را می پسندم.
خدایا آرامش خواهانم!
عطافرما...
در زمان ابوریحان بیرونی به دی ماه «خور ماه » (خورشید
ماه) می گفتند که نخستین روز آن خرم روز بود. خرم روز نخستین روز دی ماه، بلندتری شب سال را پشت سر
دارد که پیوند آن با خورشید بلندترین شب سال * یـــلـــدا * نامیده
می شود. یلدا در افسانه ها و اسطوره های ایرانی حدیث میلاد عشق
است که هرسال در خور روز مکرر می شود. ماه
دلداده مهر است و این هردو سر بر کار خود دراند که زمان کار ماه شب است و مهر روزها
برمی آید. ماه برآن
است که سحرگاه ، راه بر مهر ببندد و با او درآمیزد ، اما همیشه در خواب می ماند و
روز فرا می رسد که ماه را در آن راهی نیست. سرانجام
ماه تدبیری می اندیشد و ستاره ای را اجیر میکند، ستاره ای که اگر به آسمان نگاه
کنی همیشه کنار ماه قرار دارد، و عاقبت
نیمه شبی ستاره ماه را بیدار میکند و خبر نزدیک شدن خورشید را به او می دهد. ماه به
استقبال مهر می رود و راز دل با او می گوید و دلبری می کند و مهر را از رفتن باز
می دارد، در چنین
زمانی است که خورشید و ماه کار خود را فراموش می کنند و عاشقی پیشه می کنند و مهر
دیر برمی آید، و این شب "یـلـدا" نام می گیرد. از آن
زمان هرسال مهر و ماه تنها یک شب به دیدار یکدیگر می رسند. خورشید از نو زاده می شود و طبیعت دوباره آهنگ زندگی
می کند و خرمی جهان را فرا می گیرد .